در این مقاله با نقد و بررسی فیلم The Banker با بازی رایانه همراه باشید.
فیلم The Banker از سری آثار سینمای امروزست که دست بر مضمون کلیشهای و بسیار استفادهشده «تبعیض نژادی» گذاشته و این کمی کارش را سخت میکند. آنقدر فیلمهای دمدستی و شعاری با این تم ساخته شدهاند که تقریبا میشود گفت هر فیلمی با این مضمون بد از آب درمیآید مگر اینکه خلافش اثبات شود. اما فیلم مورد بحث ما نمیتواند خلافش را ثابت کند و بنظر من با فیلم بسیار بدی مواجهیم که اینجا قصه خود را بر بستر چیزِ دیگری قرار میدهد؛ آن هم «رویای امریکایی» است؛ رویای رسیدن به ثروت و سرمایه. فیلم مشکلات عدیدهای دارد که جای کوچکترین نبضی برای آن باقی نگذاشتهاند. سعی میکنیم در این نوشته، نگاهی به این مشکلات، نوع اندیشه و نگاهِ پسِ این فیلم و برخی نکات دیگر (مثل همان رویای امریکایی) داشتهباشیم.
نقد و بررسی فیلم The Banker | رویای امریکایی
فیلم با پرسوناژ اصلیاش یعنی «برنارد گرت» آغاز میشود و پس از صحنهای در دادگاه به کودکی او باز میگردد؛ نشانمان میدهد که برنارد در کودکی واکس میزده و ناگهان تصمیمهای عجیبی میگیرد. از همین ابتدا فیلمساز با وارد کردنِ آدم اصلیاش سوالهای بیشماری را برایمان ایجاد میکند که تا به انتها هیچ جوابی برای آنها نمییابیم. این یعنی فیلم در شخصیتپردازی کاملا ناموفق است و این در یک فیلمِ تماما شخصیتمحور به معنی سقوط کامل است. دیگر آدمهای فیلم هم مطلقا تبدیل به یک کاراکتر باورپذیر نمیشوند و این را در ادامه بیشتر تشریح خواهمکرد. اکنون قصد دارم به پرسوناژ اصلی بپردازم و سوالاتی راجع به کاراکتر. فیلم بناست داستان سیاهپوستی را تعریف کند که تصمیمِ بلندپروازانهای گرفته و میخواهد بر خلاف عادات مرسوم آن سالها سرمایه بدست آورد و به دیگر سیاهان نیز کمک کند. از همین ابتدا این سوال پیش میآید که این تمایل از کجا میآید و فیلمساز چه چیزی به ما نشان میدهد تا به منشأ این تصمیم برسیم؟ تقریبا هیچ انگیزه باورپذیر و تصویری برای این تصمیم وجود ندارد. مثلا باید با خودمان فرض کنیم که احتمالا پسرک با دیدن تمام آن تاجرانِ سفیدپوستی که هرروز مجبور میشود کفشهایشان را برق بیندازد باید به فکر رسیدن به ثروت افتادهباشد. اما همانطور که عرض کردم این مسئله را باید «فرض» کنیم و فیلمی که مسئولیت خودش برای شخصیتپردازی را به فرض مخاطب محول کند قطعا قابلاعتنا نیست.

پرسش بعدی این است که عِرقِ این آدم به نژادش از کجا میآید و ما چگونه باید به این عرق قانع شویم؟ در یکی از صحنهها میبینیم که نقشهی شهر را که روی آن مناطق سیاه و سفید نشین مشخص شده مینگرد. این سندیست برای اثبات اینکه فیلمساز قصد دارد نشان دهد که این مرد دلش برای دیگر سیاهان میتپد و قصد دارد آنها را هم به نان و نوایی برساند. اما این خصلت نیز تماما مفروض است و هیچ جا حتی یک نما از یک نگاه محبتآمیز این مرد به همنژادش نمیبینیم. اصلا سیاهپوستی در فیلم دیده نمیشود و البته به این قبیل نکات بعد از اشاره به عدم شخصیتپردازیِ برنارد خواهمپرداخت. همانطور که عرض کردم تمام این ادعا (عشق به دیگر سیاهان و تلاش برای آنها) فقط در دیالوگ میگذرد و هیچ جا این مسئله در قاب فیلمساز نمیآید. دقت کنیم که سینما به درد دیدن میخورد و باورِ مخاطب بیشتر به دیدن بستگی دارد تا شنیدن. برای خلق کاراکتر، چسباندنِ صرفِ چند دیالوگ به او کافی نیست. بلکه باید نشان دهیم که این دیالوگها واقعا اندازه دهان اوست و اینگونه کاراکتر و باور ما به او شکل میگیرد.
مسئله و پرسش دیگر درباره برنارد به هوش و شمّ اقتصادیِ مفروض او بازمیگردد. چیزی که از ابتدا فیلمساز روی آن تاکید میکند و آن را بستری برای موفقیت این آدم در کارش میداند، هوش ریاضی و شم اقتصادیِ اوست. آیا این خصلت نیز تماما محول به قرارداد و دیالوگ نیست؟ کجا ما واقعا این هوش و نبوغی را که مدام در دیالوگها از ابتدا تا به انتها نقل میشود میبینیم؟ ایدههای دمدستی و خامی مثل نشان دادن چند فرمول ریاضی روی یک برگ کاغذ در کودکی مطمئنا محلی از اعراب ندارند. فیلمساز در این قسمت نیز کماکان ناموفق است و دوباره این خصلت آدم سیاهپوستش را به قرارداد و فرض مخاطب واگذار میکند. با توجه به نکاتی که عرض کردم میتوان گفت، فیلم از پسِ خلقِ آدمِ اصلیِ خود برنمیآید. این باعث میشود که تمام ادعاها و مضامین فیلم به سمت شعار سوق دادهشوند. زمانی در سینما یک مضمون، شعاری میشود که محصولِ قصه، کاراکتر و فضا نباشد؛ وقتی ما جملات برنارد راجع به وام دادن و اهمیت قائل شدن برای سیاهپوستان را میشنویم، اما متوجه میشویم که این جملات نه از آنِ خود کاراکتر که تحمیل فیلمساز به اوست، یعنی با شعار طرفیم. محتوا در سینما از پسِ کاراکتر و فضایِ معین معنی پیدا میکند و اثرگذار میشود. درحالیکه شعار، پرتابِ مستقیم و بیاثرِ یک حرف به سمت تماشاچیست که مطمئنا حسِ مخاطب جاخالی میدهد و تیر فیلمساز به سنگ میخورد.

یکی دیگر از آدمهای اصلی فیلم «جو موریس» است که حتی در شخصیتپردازی از برنارد هم در رتبه پایینتری قرار میگیرد. تا آخر تکلیفمان با این آدم و تاثیرش در روند داستان مشخص نیست. اصلا بود و نبود او برایمان چندان فرقی نمیکند و علاوه بر این رابطهاش با برنارد نیز از آب درنمیآید. برای مثال در اولین ملاقات که برنارد او را پس میزند حس ما به این پس زدن قانع نمیشود. فیلمساز آن صحنه را خوب برگزار نمیکند و متوجه نمیشویم که چرا برنارد باید از جو بدش بیاید؟ زمانی اوضاع وخیمتر میشود که همین برنارد که مشخص نبود به چه دلیلی تصمیم گرفت تا با جو کار نکند، ناگهان نظرش عوض میشود و اینگونه رفاقت و رابطه بین دو پرسوناژ شکل میگیرد. مشکل دیگر این است که این تفاوتِ ظاهری در ابتدا، علیالقاعده باید نوید یک رابطه پرفرازونشیب را بدهد؛ یعنی هنگامی که دو آدم متفاوت که در اولین برخورد یکدیگر را پس زدهاند وارد یک رابطه کاری و رفاقت میشوند، علیالقاعده بایستی در ادامه شاهد برخوردهایی در این رابطه باشیم. اما فیلمساز هیچ کاری برای این تضاد نمیکند. نتیجه این سهلانگاری در شکل دادن کاراکترها و رابطه این است که صحبتهای دونفره انتهایی و رفاقتی که بین آنها ادامه مییابد بشدت غیرقابلباور و سطحی میشود.

غیر از دو آدم اصلی فیلم، شرایط حاکم بر زمانهای که فیلمساز آن را روایت میکند نیز پرداخت مناسبی ندارد. چیزی که اثر ادعا میکند این است که جو نژادپرستی علیه سیاهان وجود دارد و آنها انسانهای فقیری هستند که راهی برای ثروتمند شدن ندارند. فیلمساز از پس این ادعا بر نمیآید و توان این (و یا حتی شاید قصدش) را ندارد تا تصویری سینمایی و دراماتیک از فضای ضدسیاهپوستی نشانمان دهد. تمام چیزی که از نژادپرستی در این فیلم میبینیم یک پیرزن سفیدپوست است و یک منشی که اجازه ملاقات به برنارد نمیدهد و یا دو پلیس. فیلمساز نژادپرستیِ امریکاییِ حاکم بر دهه ۵۰ و ۶۰ را به اینچنین چیزهای دمدستی تقلیل میدهد و به همین دلیل ادعای کاراکترش مبنی بر اینکه در این فضا سیاهان موفق به کسب سرمایه و ثروت نمیشوند بر باد میرود. اصلا کجا ما چیزی از سیاهپوستانی میبینیم که فقیرانه زندگی میکنند و مورد ستماند؟ مطلقا این مسئله در فیلم جاری نیست و اینگونه، اثر با مضمون تبعیض نژادی، نمیتواند چیزی از این تبعیض را به ما بباوراند.

فیلم The Banker به نظر بنده علیرغم ظاهرِ منتقدش به شدت اهل محافظهکاری است و این یعنی دروغ. فیلمساز ادعای انتقاد به سیستم نژادپرستانه میکند اما مطلقا چیزی از آن نشان نمیدهد تا به کسی برنخورد. علاوه بر این، هیچ جا به نگرشِ نژادپرستانه برخی سفیدپوستان اعتراض نمیکند، بلکه به طرزی کاملا تحمیلی، تلاش میکند تا سمپاتی ما به سفیدهای فیلم نیز جلب شود؛ مثلا آن مردِ سفیدی را بیاد بیاوریم که ابتدا درخواست وام برنارد را رد میکند، اما ناگهان شب تماس گرفته و از موافقتش میگوید. مطمئنا این تغییر نظر نه حاصل خود پرسوناژ، بلکه تحمیل فیلمساز است. از همینجا معلوم میشود که فیلمساز با تلاش جالبی، سفیدپوستانش را از آنتیپاتیک شدن نجات داده تا به آنها هم چندان برنخورد. حتی برای پرسوناژ «مت» نیز که دروغش در دادگاه ما را از او دور میکند هم برنامه دارد؛ در انتها نشان میدهد که مت، به برنارد در آخرین شب کمک کردهاست و اینگونه دوباره به سفیدها باج میدهد. عرض کردم که فیلم، بشدت محافظهکار و ترسو است. حتی در قسمتی دوباره ژست منتقد گرفته و از مسائل سیاسیِ پشت پرده میگوید. اما مشکل اینجاست که فقط «میگوید»؛ یعنی اشاره کوتاهی میکند، آن را نشان نمیدهد و فقط به اندازهای به آن تُک میزند که هم ژست انتقادیاش حفظ شود و هم به کسی برنخورد. با این توضیحات باید عرض کنم فیلم مورد بحث، علاوه بر اینکه ذرهای از سینما بو نبرده، بشدت مُبلّغِ آرمان امریکایی از هر جهت است؛ هم به نوعی تاریخ نژادپرستانه خودش را خفیف نشان میدهد و اینگونه برای کشورش اعتبار دروغین میخرد. هم به سفیدپوستان باج میدهد و اینگونه با ادعای وحدت بین شهروندان تبلیغ رویای امریکایی میکند. از همه اینها بالاتر اینکه تمام مسئله فیلم و کاراکتر اصلیاش، رسیدن به سرمایه و ادامه کاپیتالیسم است؛ برنارد در تمام طول فیلم برای کسب سرمایه و رساندن سیاهان به ثروت تلاش میکند و از این میگوید که تمام شهروندان امریکایی بایستی این حق را داشتهباشند. این هم در خدمت رویای امریکایی است.