فیلمنامهای ضعیف و بیهدف که «ال کاپون» معروف را یک انسان ضعیف و بیمصرف نشان میدهد. اثری شلخته و بیمحتوا که حتی Tom Hardy هم نمیتواند آن را نجات بدهد. با بازیرایانه و نقد و بررسی فیلم Capone – کاپون همراه باشید.
در چند سال اخیر، ژانر بیوگرافی رشد و پیشرفت چشمگیری داشته و فیلمهای بسیار خوبی در این ژانر عرضه شدهاند. فیلمهایی که هدف مشخصی دارند و مسیری حساب شده جهت معرفی یک شخصیت تاریخی متمایز طی میکنند. آثار قابل احترامی مانند Lincoln, Bohemian Rhapsody و The Wolf of Wall Street. فیلمهایی که مهمترین دوران زندگی یک شخصیت تاریخی را هدف قرار میدهند، دورانی که چگونگی شکلگیری شخصیت و علایق آن فرد را به تصویر میکشد. در این آثار میبینیم که آنها از چه موانعی برای رسیدن به موفقیت عبور کردهاند و چه تصمیمات درست و غلطی در این راه گرفتهاند. اما در فیلم Capone، بدترین دوران زندگی بزرگترین گانگستر تاریخ آمریکا مورد هدف قرار گفتهاست؛ دورانی که هیچ جذابیتی ندارد و هیچ نتیجهگیری دقیقی نمیتوان از آن کرد.

نقد و بررسی فیلم Capone | امپراتور جنایتکاری در حال مرگ
«آلفونسه گابریل کاپون» به عنوان خطرناکترین و بزرگترین شخصیت مافایی تاریخ یاد میشود که بین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ میلادی بخش اعظمی از آمریکا را در اختیار داشته است. کاپون تقریباً هیچ محدودیتی در کارش قائل نبوده و هر شغل خلافی که پول زیادی داشته باشد را امتحان کرده است. کاپون در خانوادهای کم بضاعت بزرگ شده و کودکی سختی داشتهاست. زمانی که در نوجوانی متوجه میشود که با کارهای خلاف و دزدی میتواند پول بسیار زیادی در بیاورد، به این کار علاقهمند میشود. کاپون فرد بسیار باهوشی بوده است که هیچ مدرکی از خود به جا نمیگذاشت و هیچگاه پلیسها نتوانستد او را به هیچ جرمی متهم کنند چون مدرکی نداشتهاند؛ حتی زمانی که کاپون به زندان میافتد به خاطر فرار از مالیات متهم میشود. درنتیجه چنین شخصیت باهوش و قابل احترامی که از صفر شروع میکند و یک امپراتوری بزرگ میسازد، قابل احترام است، حتی اگر خلافکار باشد! دوران زندگی او پر بوده از تصمیمات درست و غلط، پر از هیجان و کشت و کشتار اما زمانی که یک فیلمساز بر روی کم اهمیتترین و بی ارزشترین دوران زندگی او دست میگذارد، هدف مشخصی از آن دارد و تلاش میکند که آن شخص را کوچک و ضعیف بشمارد و از او به عنوان انسانی وحشی و قاتل یاد کند.
«Josh Trank»، نویسنده و کارگردان آمریکایی که فاجعه Fantastic Four 2015 را در کارنامه خودش دارد، هدف مشخصی از انتخاب دوران انتهایی زندگی کاپون در ذهن دارد. مولفی که از همان ابتدا کاپون را با زمین زدن در مقابل تعدادی از کودکان تحقیر میکند و همانند یک کودک خردسال، در کنترل ادرار خود ناتوان نشان میدهد. با گریمهایی ترسناک و صدایی زمخت، تصویری از یک هیولا در ذهن حک میکند. «جاش ترنک»، انسانی دروغگو از کاپون افسانهای میسازد که در کل زندگیاش به اطرافیانش دروغ گفته و حقیقت در سینه او در حال پوسیدن است و همین دروغها، سرانجام او را به درهای عمیق میکشند. همچنین، پدر و همسری از او درست میکند که هیچ ارزشی برای نزدیکترین افراد زندگیاش نیز قائل نیست و به مادیات دنیوی بیشتر ابراز علاقه نشان میدهد.
حتی اگر انسان مورد نظر یک تبهکار و دزد باشد، در هر صورت یک شخصیت متمایز تاریخی است که لقب «امپراتور جنایتکاران» را به او دادهاند و منصفانه نیست که یک طرفه به قضیه نگاه کنیم و تواناییهایش را نادیده بگیریم. همچنین «جاش ترانک» برای اهدافی نامعلوم، دست به تغییر واقعیتهای مستند شده در تاریخ زده است. در زندگینامه «الکاپون» نوشته شده است که کاپون بعد از آزاد شدن از زندان، برای مدت کوتاهی در تیمارستان به سر میبرد و شدیداً درگیر مشکلات روحی بودهاست، اما در فیلم هیچ خبری از آن داده نمیشود. همچنین، کاپون به دلیل زوال عقل در روزهای پایانی عمرش، درباره هر موضوعی که به ذهنش میرسیده بدون تفکر سخن میگفته، به حدی که اطرافیانش از او شاکی میشدند و دیگر تحمل صحبت های او را نداشتهند؛ اما در فیلم، کاپون بعد از اوج گرفتن بیماری، تا حدودی توانایی سخنگفتن را از دست میدهد.

در برخی مواقع نیز فیلم سردرگم است و تکلیفش با خودش مشخص نیست. از یک سمت، تمام صفات اخلاقی بد را برای شخصیت کاپون در نظر میگیرد و از طرف دیگری، او را مظلوم و درمانده نشانمیدهد؛ همچنین در دیالوگی او را با هیلتر مقایسه میکند و او را پادشاهی زنده مینامد. گاهی اورا فردی باهوش و زیرک و گاهی او را کودن و نادان نشان میدهد. در ابتدا او را فردی خانواده دوست معرفی میکند و در انتها، فردی خودخواه که ارزشی برای خانوادهاش قاعل نیست.
داستان به شیوهای روایت میشود که تنها تعداد محدودی از افرادی که زندگینامه کاپون را مطالعه کرده باشند میتوانند برای لحظاتی با فیلم ارتباط برقرار کنند. اسامی اشخاص و رویدادها به صورتی در فیلم نامبرده می شوند که اگر به تاریخ آگاه نباشید، به هیچ عنوان نمیتوانید هدف سکانس و شخصیت را درک کنید. یکی از این رویدادها، قتل عام روز ولنتاین است که ماندگارترین کار کاپون در طول تاریخ است. در آن روز، کاپون با گروهی از افرادش به مغازه قاچاق مشروباتالکلی رقیبش میرود و آن ها را به شکلی فجیح به قتل میرسانند؛ اما یکی از آن افراد جان سالم به در میبرد، «جان» همان شخص است. یکی از دوستان نزدیک کاپون که به او خیانت میکند اما سرانجام کاپون و دارو دستهاش او را به هلاکت میرسانند. این اطلاعات نصفه و نیمه، نواقصی هستند که در شیوه داستانگویی فیلمهای ژانر بیوگرافی باید به آن توجه بیشتری شود. «جان» در حد یکی دو جمله فرصت پیدا میکند که از زبان خودش اظهار نظر کند و بگوید که خیانتی نکرده است و فقط سهم کوچکی برداشتهاست. در صورتی که قتل عام روز ولنتاین و شخص جان، تاثیر پررنگی در روند فیلم و همچنین زندگی کاپون داشتهاند. میشد زمان بیشتری به آن اختصاص داده شود. نمیدانیم که در گذشته چه ارتباطی با کاپون داشته و چرا به او خیانت کرده است. دیگر شخصیتهای فیلم نیز، حضورشان تاثیری در روند فیلم نمیگذارد و پرداخت درستی به هیچکدام از آنها نمیشود.

فیلم هیچ ایدهای جدید و تازه برای پیشبرد داستان در اختیار ندارد و مدام چرخهای تکراری از اتفاقات مشخص را در چهارچوبهایی جدید اجرا میکند. کابوسهایی تکراری و بی هدف از پسرکی بادکنک به دست که هر دفعه به سراغ کاپون میآید و بخشی از گذشتهاش را به او یادآوری میکند. گذشتهای که یادآوری آن هیچ مفهومی ندارد و تنها وقت فیلم را پر میکنند. پسری که مدام به خانه زنگ میزند و سخن نمیگوید، داد و هوارهای گوشخراش فانزو و قطع سکانس. تمام این رویدادهای تکراری، فیلم را حتی برای کسانی که به شخص فانزو علاقه دارند و او را تحسین میکنند نیز خسته کننده میکنند.
فیلمهای ذکر شده در ابتدای مطلب، بیشتر به خاطر ستارههای اصلیشان شناخته شده هستند. ستارههایی که به کمک فیلمنامه خوب و هدفدار، توانستد ارتباط خوبی با شخصیت تاریخی موردنظر برقرار کند و درنتیجه به بهترین شکل ممکن تصویری قابل لمس از آن به نمایش بگذارند. «رامی مالک» برای فیلم Bohemian Rhapsody، «دانیل دی-لوئیس» برای Lincoln و «رنی زلوگر» برای فیلم Judy برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اول شدند که اثباتی بر این حرف است. اما شخصیت کاپون هیچ نقطه اوجی در فیلم ندارد, هیچکاری انجام نمیدهد، نصفی از فیلم بر روی یک صندلی نشسته و به افق خیره شدهاست. در این راه تام هاردی هر چه قدر تلاش میکند با رفتاری کاریزماتیک و واقع بینانه و به کمک گریم خوب، موفق نمیشود که نقشش را خوب ایفا کند. اگر بازیگر دیگری جای او این نقش را بازی میکرد، اندک جذابیت باقیمانده در فیلم نیز از بین میرفت و تماشای آن تا صحنه پایانی غیر ممکن میشد.

اگر فیلم دوران شکوه و جنجالی الکاپون را هدف قرار میداد نتیجه بسیار بهتری دریافت میکرد. دورانی که کاپون با شجاعت و شایستگیاش مناطق تحت تصرف خود را در آمریکا افزایش میدهد و امپراتوری خود را میسازد. Capone – کاپون فیلمنامهای شلخته و سردرگم دارد که بعد از تماشای آن باید از خود بپرسید چه پیامی از زندگی کاپون دریافت کردیم؟ آیا این فیلم به دوستداران او تعلق دارد یا کسانی که او را سرزنش میکنند؟
منبع: سایت بازی رایانه