بازی رایانه

جدیدترین اخبار بازی های کامپیوتری

بازی رایانه

جدیدترین اخبار بازی های کامپیوتری

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازی رایانه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ا نقد و بررسی فیلم The call of the wild ، یکی از آثار قابل توجه امسال همراه بازی رایانه باشید.

فیلمی به کارگردانی «کریس ساندرز». بعد از تماشای فیلم The call of the wild کمی متعجب بودم؛ از این جهت که با خود تمام فیلم‌های بد و بسیار ضعیف این چند سال را مرور می‌کردم و در نهایت به دو فیلمی می‌رسیدم که در همین دو سال ساخته شده و هر دو برای من فیلم‌های تقریبا خوبی هستند. دو فیلم Togo و همین آوای وحشِ کریس ساندرز. اما آن تعجب از اینجا نشأت می‌گرفت که هردوی این آثار با محوریت یک سگ برپا شده‌اند و هردو نیز در شکل دادن به آن سگ موفق بوده‌اند. شاید سینمای امروز باید دست از ادعاهایش بردارد و اینچنین فیلم‌های کوچک و بی‌ادعا بسازد؛ حتی اگر درباره‌ی یک سگ باشد!

نقد و بررسی فیلم The call of the wild | زنده‌تر از انسان

همانطور که عرض کردم فیلم The call of the wild اثر قابل اعتنا و نزدیک به خوبیست و این یعنی یک نعمت در سینمای امروز و امسال. فیلم با وجود تمام مشکلات ریز و درشت و لکنت‌ها در یک امر به طرز شگفت‌آور و تحسین‌برانگیزی موفق است و آن، پرداخت سگ فیلم، «باک» به عنوان یک کاراکترِ جان‌دار، آگاه، حساس و سمپاتیک است؛ دقیقا همانند یک انسان که در فیلمی ممکن است به یک کاراکتر باورپذیر ارتقا پیدا کند، اینجا هم باک با هوشیاری و ظرافت‌های کارگردانی به یک کاراکتر زنده تبدیل شده‌است. جالبتر اینکه در فیلم مورد بحث، اساسا فقط همین سگ تبدیل به کاراکتر شده‌است و گویی یک تنه، مخاطب را تا به انتها با خود می‌کشد. شاید یکی از ضعف‌های این فیلم همین باشد که بقیه‌ آدم‌های فیلم، بخصوص «جان تورنتون» (با بازی «هریسون فورد») خوب از آب درنیامده‌اند و خلأ چشمگیری در اطراف باک بوجود آمده‌است. درباره‌ این نقاط ضعف در ادامه صحبت خواهد‌شد. اما اکنون بهتر است از شروع فیلم بگوییم و معرفی‌ای که دوربین خوب فیلمساز از باک می‌کند.

فیلم آغاز می‌شود با معرفی سگِ شهرنشین، نیمچه‌لوس و پرشیطنتِ فیلم که از آنِ قاضی شهر است؛ دوربین فیلمساز از همین ابتدا تمام تمرکزش را به درستی به این سگ می‌بخشد و این موجود، به پر اهمیت‌ترین عنصرِ قاب‌های فیلمساز تبدیل می‌شود. وقتی نریشن فیلم می‌گوید: «اون در شهر پادشاهی می‌کرد»، دوربین با جایگیری و اندازه نمای درست، این «پادشاه بودن» را به تصویر می‌کشد و آن را به ما می‌باوراند. این نقطه‌ی آغاز روایت فیلم است. طرح و ایده‌ی فیلمنامه، قابل اعتناست و بسیار جذاب؛ بازگشت یک سگِ دورافتاده از اصل و نوع خویش به طبیعت و بازیافتن خود. ساندرز، موقعیت ابتدایی سگ و این دورافتادگی را به خوبی به تصویر می‌کشد. فیلمساز احترام زیادی برای باک قائل است و میزانسن‌ها نشان می‌دهند که این محبت، دروغین نیست؛ برای مثال یکی از لحظات خوب فیلم را مرور کنیم. باک بعد از دزدیده شدن از جعبه بیرون آمده و قصد فرار دارد که با مردی سرخ‌پوش مواجه می‌شود و چماقی در دست. فیلمساز لحظه‌ی اصابت چماق به سگ را تماما نشان نمی‌دهد و با نمایش سایه‌ی سگ، به نوعی این ضربه خوردن را در لفافه برگزار می‌کند و اینگونه واقعا باورمان می‌شود که فیلمساز به این سگ احترام می‌گذارد. علاوه بر این، در این صحنه فیلمساز، عنصر چماق را در ذهن ما و باک می‌کارد تا در سکانس انتهایی از آن استفاده کند. نمایی که دوربین از این چماق می‌گیرد، آن را به شکل یک ترس واقعی که در وجود سگ ریشه می‌دواند تثبیت کرده و در سکانس انتهایی، باعث شکل‌گیریِ یک نبرد مهم در درون او می‌شود؛ نبردی بین این ترس و شجاعت مربوط به نژاد و نوع که در نهایت، باک بر این ترس غلبه می‌یابد. اینگونه فیلمساز با تمهیدات و جزئیات مناسب، این سگ را در دلمان جاودانه می‌کند.

سپس در مواجهه با برف و سرما، این سگ اولین مراحلِ بازگشت به اصل خود را آغاز می‌کند؛ بنظرم در این لحظات فیلمساز کمی عجله کرده و این روندِ عادت کردن به برف و سرما را – که می‌بایست بطئی و تدریجی طی می‌شد – ناگهانی رقم می‌زند؛ مثلا باک در اولین مواجهه با برف، پاهایش را به آرامی بلند کرده و روی برف‌ها می‌نشاند تا اینگونه بیگانه بودن او با این فضا را متوجه بشویم. این رفتار را متوجه می‌شویم، اما نمی‌فهمیم این سگ که اینگونه به سختی می‌تواند پایش را روی برف بگذارد، چگونه به راحتی عضو یک گروه سورتمه‌رانی شده و زمین‌های برفی را در می‌نوردد. این همان عجله‌ایست که عرض شد. اما برعکسِ این عجله‌ نادرست، شاهد یک صبوری و جزئیات دادن سینمایی از نحوه‌ وارد شدن باک به گروه سگ‌های سورتمه، نوع آشنا شدن با این کار، ارتباط برقرار کردن با دیگر سگ‌ها و در نهایت پذیرفتن رهبری هستیم؛ در یکی از صحنه‌ها، رهبر سگ‌ها به تنهایی آب می‌خورد اما به دیگر همنوعان و همکارانش اجازه‌ی آب خوردن نمی‌دهد. اینجا سگ قصه‌ ما خودش با شکستن یخ، منبعی دیگر برای آب ایجاد کرده و دیگر سگ‌های تشنه را سیراب می‌کند. این لحظات، جزئیات بسیار عالی‌ای هستند که هم سگ را صاحب یک روح باورپذیر می‌کنند و هم کلیتی از ارتباط بین باک و دیگر سگ‌ها و رهبر آن‌ها می‌سازند – که این ارتباط در ادامه به درد داستان می‌خورد.

بنظرم کارگردانی فیلم، بسیار حساب‌شده است و این را می‌شود در کنترل خوب دوربین هم در نماهای درشت و هم در نماهای باز دید؛ نماهای درشت – عمدتا – از چهره باک که واکنش‌ها و حسیات مختلف او را به خوبی و به اندازه نمایان می‌کند. علاوه بر این، کارگردانیِ صحنه‌های پر جنب‌وجوش و حرکت نیز بسیار خوب است و حتی بعضا با pov باک همراه است؛ یعنی دوربین چیزی را نشان می‌دهد که یک سگ می‌بیند و اینگونه با اهمیت قائل شدن برای این موجود، باک در میزانسن به یک کاراکتر باورپذیر مثل یک انسان بدل می‌شود؛ مثلا بیاد بیاوریم لحظه ریزش بهمن را. دوربین – که نقطه دید باک است – به راست چرخیده و حفره‌ای را در کوه از دید او نشانمان می‌دهد. اینگونه به لحاظ حسی ما به درستی با این سگ همراه می‌شویم؛ در ادامه نیز با نجات دادن تیم از خطر بهمن و همچنین ارباب خود از درون آب، بیش از پیش به ما نزدیک شده و او را دوست می‌داریم. اما در برابر این رفتار سینمایی و درست از طرف فیلمساز برای باوراندن کاراکتر و سیر تحول و بازگشتش به یک سگ واقعی، تمهیداتی را داریم که خوب نیستند و از ارزش فیلم می‌کاهند؛ مثل آن سگِ خیالیِ تیره‌رنگ با چشمانی براق که گهگاه نزد باک ظاهر می‌شود. ظاهرا فیلمساز می‌خواهد بگوید این سگ، در حکم غریزه و اصلِ وجود باک است که به شکل راهنما یا آگاهی‌دهنده خود را نشان می‌دهد. اما همینکه اینقدر خوداگاهانه این مسئله به کار برده می‌شود، یعنی فیلم از ناخوداگاهی و دل فاصله گرفته و به سراغ ذهن می‌رود. جایی که ما باید طی یک فرایند عقلی (و نه دلی) با خود بگوییم، این سگ سیاه مساویست با غریزه باک و این خوب نیست. اصولا فیلمساز کار مهمی با این سگ نمی‌کند و ایده‌ای را که جای پرداخت جدی‌تر داشت، در سطح یک نماد خوداگاهانه رها می‌کند.

فیلم در نیمه دوم بیشتر به رابطه بین جان تورنتونِ پیر و باک می‌پردازد و البته به مسئله بازگشت به حیات وحش. دوربین به شکل تحسین‌آمیزی با نماهای باز و عمومی این محیط را برایمان ترسیم کرده و زیبایی آن را به عنوان عنصری دراماتیک (محل تعلق کاراکتر اصلی فیلم، باک) و نه عنصری صرفا زیبا و بی‌کارکرد به تصویر می‌کشد. فیلمساز تقریبا از پسِ خلق این رابطه‌ بیادماندنی بین یک انسان و یک سگ بر می‌آید. این رابطه از نیمه ابتدایی فیلم و اولین ملاقات پایه‌گذاری می‌شود. تاکیدهای درستی که دوربین فیلمساز بر آن سازدهنیِ پیرمرد می‌کند در ادامه به کار او می‌آید؛ هم در خلق رفاقت و محبت بین باک و جان (می‌بینیم که هر دو در این ساز می‌دمند و این در نمایی دو نفره بسیار حس‌برانگیز است) و هم به عنوان پناهگاهی انسانی که در آخرین لحظات، باک دوباره جان را به آن فرا می‌خواند. این رابطه احتمالا به خاطرمان می‌ماند؛ رابطه‌ای که یک محبت و عشق دوطرفه در آن موج میزند. ابتدا جان، باک را از دست بدمن فیلم نجات می‌دهد و بعدتر، همین کار را باک در حق رفیقش انجام می‌دهد. رابطه‌ای دلنشین و انسانی که گویی تا ابد ادامه پیدا می‌کند؛ در انتهای فیلم می‌بینیم که باک هنگام عبور از کنار خانه پیرمرد، نگاهی به آن انداخته و انگار تمام آن خاطرات را مرور می‌کند. این، نشان از تعلق خاطر و احترام متقابلی دارد که فیلمساز آن را ارج نهاده و به ما یاداور می‌شود. علاوه بر رابطه بین این دو، ما واقعا به این بازگشت قانع می‌شویم؛ بازگشت باک به اصل خودش و طبیعتی که قلمروی واقعیِ اوست. حتی در اینجا نیز به درستی، جزئیاتی از پذیرفته شدن او نزد همنوعانش (مثل نجات یکی از سگ‌ها از غرق شدن) داریم که این بازگشت را باورپذیرتر می‌کند. این بازگشت در ارتباط گرفتن با دیگر سگ‌ها (بخصوص آن گرگ خاکستری) نمود پیدا کرده و در کنش‌هایی از باک که قبلتر از این موجود لوس ندیده‌بودیم؛ مثل صحنه‌ درگیری با بدمنِ فیلم و غلبه بر ترس از چماق. povهای باک از چماق و نماهای دیگر از چهره او عالیست و این دوگانگی درونی او را منتقل می‌کند. اما در نهایت، خشونت این سگ که با محبتش به جان همراه است غلبه پیدا کرده و گویی در این لحظه، بازگشت حقیقی او کامل می‌شود.

نقد و بررسی فیلم The call of the wild

در بالاتر به برخی از ضعف‌های فیلم اشاره کردم و اکنون سعی می‌کنم باقی این مشکلات را یاداور شوم. بنظرم اساسا فیلم، از جانب فیلمنامه ضربه می‌خورد و نه کارگردانی. یکی از کمبودهای فیلمنامه به روایتی باز می‌گردد که در آن، یکدستی و هماهنگیِ یک روایت واقعی دیده نمی‌شود. درواقع منظورم این است که روایت فیلم، دو یا سه پاره بنظر می‌رسد و این قسمت‌های مختلف چندان با هم هماهنگ نیستند و یک کلیت یکدست را شکل نمی‌دهند. یعنی قسمت‌های پایانی فیلم (بازگشت به طبیعت با جان) هیچ ربطی به بخش آشنایی با آن ارباب سیاه‌پوست و رهبری سورتمه ندارد. متاسفانه این دو قسمت به طرز عجیبی ناموزون اند و فقط با چسب‌کاریِ زمختی به یکدیگر وصله شده‌اند. وقتی ناگهان به قسمتِ فروش سورتمه و سگ‌ها رسیدیم، به شخصه با خود احساس کردم که چرا فیلمنامه‌نویس اینگونه این پایان را رقم زده و اصلا در ادامه می‌خواهد چه کند تا روایت، یکدست باقی بماند. با ورود داستان به فاز جدید و اصلی خود، این مشکل بیشتر به چشم آمد و دوپارگی روایت به شدت چشمگیر شد. بخصوص که در انتها می‌بینیم، نیم ساعت انتهایی (مربوط به آن طبیعت و بازگشت باک) نقطه اصلی اتکای فیلم است و انگار از ابتدا تا به انتها همه چیز باید در خدمت آن باشند. اما این اتفاق در طول روایت رقم نمی‌خورد و همانطور که عرض کردم، قسمت سورتمه‌رانی کاملا به فیلمنامه وصله شده و این وصله به چشم می‌آید.

مشکل مهم دیگر در شخصیت‌پردازی جان تورنتون است. فیلمساز قصد دارد تا شباهتی بین جان و باک بتراشد. این قصد را می‌توان در سکانسی که بین نامه نوشتن جان و تنهایی و زوزه‌ کشیدن باک کات می‌دهد دید. قصه پسرِ مُرده جان چندان تاثیرگذار نیست و باعث نمی‌شود تا تنهایی این دو شباهتی به هم پیدا کند. فیلمساز قصد دارد تا با ایجاد این شباهت، دعوت‌کننده انسان به اصل خودش و دیگر انسان‌ها باشد. همانگونه که می‌بینیم هنگامی که باک به نژاد و همنوعان خودش بازگشته و احساس رضایت می‌کند، جان طلاها را به آب برگردانده و تصمیم به بازگشت می‌گیرد. گویی او نیز راه خود را از طریق همراهی با باک یافته‌است. اما به همان دلیل ضعف فیلمنامه در شکل دادن شخصیتِ جان، این مضمون خوب از آب درنمی‌آید. شاید این به همان دلیل دوپارگی روایت نیز باشد؛ طبیعتا وقتی زمان زیادی به مسائلِ فرعی می‌گذرد، مسئله اصلی فیلمساز (شباهت بین تنهایی جان و باک که هردو را به اصلشان باز می‌گرداند) در این بین گم می‌شود. نکته آخر هم اینکه تلاش فیلمساز برای خلق یک افسانه از طریق فاصله انداختن بین ما و سگ قصه (توسط نریشن از ابتدا تا به انتها) چندان موفق نیست. این تلاش برای خلق افسانه را هم در تکرار کردنِ مدامِ لغت «افسانه» می‌توان دید و هم در خیالین بودن این سگ و هوشش. اما وقتی یک افسانه (که می‌تواند تماما هم رئالیستی نباشد و اینگونه خیالین بودن سگ در ساختار فیلم باور شود) از آب درمی‌آید که این فاصله‌گذاری توسط نریشن، درست انجام شود. درواقع کسی که داستان را تعریف می‌کند (نریتور) باید خود، یک کاراکتر مهم و باورپذیر باشد که کمی سوژه اصلی را به بک‌گراند هُل دهد. اما اینجا، نریتور (جان تورنتون) توانایی این را ندارد که فاصله مناسبی بین ما و باک ایجاد کند تا افسانه خلق شود. در نهایت هم همان سگ حضورش پررنگ‌تر و واقعی‌تر از همه بنظر می‌رسد و از همه زنده‌تر!

 

منبع: سایت بازی رایانه

  • حامد زاحدی
  • ۰
  • ۰

در این مقاله، به نقد و بررسی فیلم The Platform محصول کشور اسپانیا و سال ۲۰۱۹ میلادی پرداخته‌ایم. با بازی رایانه همراه باشید.

بسیاری چگونگی رفتار انسان را زاییده شرایط مختلف محیطی دانسته‌اند و بر این باورند که انسان کوچک‌تر و ناتوان‌تر از آن است که بتواند یا حتی بخواهد بر شرایط پیروز شود. گروهی دیگر اما نظری متفاوت با «محیطی‌ها» دارند. آن‌ها می‌گویند درست است که محیط در شکل‌گیری و جهت‌دهی رفتار انسان نقش به سزایی دارد؛ اما در نهایت انسان با آزادی و قدرت اختیار خود می‌تواند بر محیط چیره گشته، آن را تغییر دهد و سامان بخشد. در واقع گروه اول، اساسا هر عمل انسان را توجیه شدنی و قابل بخشش می‌دانند و گروه دوم با تایید آزادی انسان، او را مسئول بی‌چند و چون اعمالش می‌خوانند؛ با این استدلال که اگر محیط به قهقرا کشیده شده، انسان آن را به قهقرا کشانده و اگر محیط به زیر سلطه انسان در آمده، انسان آن را دچار خود کرده است.

The Platform فیلم اسپانیایی محصول سال ۲۰۱۹ میلادی، با جسارتی مثال زدنی و با ایده‌های ناب و فوق‌العاده جذاب خود، در صدد آن است ‌که جدال همیشگی محیط و انسان را به تصویر بکشد و نظریات دو گروه بالا را مورد بررسی قرار دهد.

نقد و بررسی فیلم The Platform | شرایط به نفع تفاسیر

نقد و بررسی فیلم The Platform

توجه: در ادامه‌ متن، داستان فیلم The Platform اسپویل می‌شود.

پلتفرم یک فیلم علمی تخیلی است‌. داستان آن به یک ساختمان خیالی با طبقات متعدد می‌پردازد که ساکنین آن هر ماه یک بار، دو به دو به طبقه جدیدی برده می‌شوند و در انتظار غذا می‌مانند. یک پلتفرم با انبوهی از غذا از طبقه صفر به پایین می‌آید و ساکنین هر طبقه چند دقیقه فرصت دارند تا از میان آن غذاها چیزی بخورند. طبیعی است که به طبقات بالاتر، غذای بیشتری می‌رسد و به طبقات پایین‌تر، غذای کمتر و حتی گاهی هیچ. در واقع پلتفرم در ابتدا به این موضوع حیاتی می‌پردازد که انسان‌ها در این شرایط به خصوص چه خواهند کرد. آیا آن‌ها قادر خواهند بود طوری غذا را مدیریت کنند که غذا به همه‌ی طبقات برسد یا اینکه در نهایت طبقات پایین‌تر مجبورند برای زنده ماندن از خون یکدیگر بنوشند و گوشت خود را بخورند؟

در تمام طول فیلم، چیزی از مسئولین این شرایط نمی‌بینیم – مگر چند تصویر مخدوش از طبقه‌ی صفر که مشخص هم نیست از دید چه کسی روایت می‌شوند – بلکه فیلم داستانش را همراه با مردی میانسال روایت می‌کند که در نظر فرهیخته می‌نماید و از میان تمام آن چیزهایی که هر فرد می‌تواند یکی از آن‌ها را همراه با خود به داخل آن ساختمان بیاورد، کتاب دون کیشوت اثر سروانتس را آورده است. در طبقه‌ی چهل و هشتم از خواب بیدار می‌شود، خود را هم طبقه با پیرمردی شصت ساله می‌بیند و اطلاعاتی را که بالاتر عرض کردم از او می‌ستاند. روند دادن این اطلاعات داستانی و شیوه‌ی عرضه این ایده‌ی ناب در داستان بسیار جذاب و قابل توجه انجام می‌شود؛ مثلا هنگامی که پیرمرد می‌خواهد راجع به اینکه همراه با خود چه چیزی به آن ساختمان آورده است، توضیحی ارائه دهد، داستان جالبی در مورد یک چاقوی بسیار تیز می‌دهد و اینکه آن را از کجا دیده و چه کارهایی می‌تواند با آن انجام دهد. نقطه‌ی عطف داستان درست در آنجایی رقم می‌خورد که یک ماه سپری می‌شود و ناگهان آن‌ها در طبقه‌ی صد و هفت و دو، از خواب برمی‌خیزند.

نقد و بررسی فیلم The Platform

شخصیت اصلی داستان خود را بسته به تخت می‌بیند و پیرمرد با لحنی شاید بشود گفت دوستانه و محترم به او توضیح می‌دهد که مجبور است برای ادامه‌ی زندگی، پس از سپری شدن ده روز از آن چاقوی تیز خود استفاده کرده و گوشت او را بخورد. فیلم با مهارتی مثال زدنی، تعلیق ناشی از این ماجرا را برایمان تصویر می‌کند؛ روزها را نشانمان می‌دهد و ما را در انتظار وقوع این ماجرای انسانی و خشونت‌بار نگه می‌دارد. تا این جای داستان همه چیز خوب پیش می‌رود. پرسش اساسی شخصیت اول که در جست و جوی راهی است که این شرایط هولناک را سامان بخشد، در این قسمت از داستان، به سیاهی می‌گراید. هیچ کاری نمی‌شود کرد. یکی از این دو شخصیت باید بمیرد تا دیگری زنده بماند. این بخش از فیلم یکی از بهترین قسمت‌های فیلم است. جایی که جنون می‌تازد! فیلم همانند رمان کوری – که البته اینجا کاری به کیفیت این رمان ندارم – ابایی از نشان دادن کثیف‌ترین و وحشیانه‌ترین رویدادها ندارد البته در این امر نیز بسیار موفق است و به راحتی قادر می‌شود حال همه‌مان را بد کند؛ به حدی که برای چند لحظه به طور کامل چشمان خود را از صفحه‌ی نمایشگر برگیریم. با این حال، همه خوب می‌دانیم که این ماجرا حتی یک دهم آن چیزی که در واقعیت ممکن است رخ دهد، نیست و فیلمساز پلتفرم، در نمایش آن بسیار رحم و شفقت به خرج داده است! به هر حال در ادامه فیلم می‌بینیم که شخصیت اصلی، همانطور که انتظارش را داشتیم، از دام مرگ می‌گریزد. زن جوان آسیایی که در پرده‌ی اول داستان او را دیده‌ بودیم که برای یافتن دختر کوچک خود، با پلتفرم به پایین می‌آمد تا شاید او را بیابد و شخصیت اصلی نیز با خوبی و فروتنی با او برخورد کرده بود و حالا در این پرده می‌بینیم که او پس از ده روز به طبقه‌ی ۱۷۲ می‌رسد و درست در بزنگاه، جان گورنگ را نجات می‌دهد.

البته ممکن است این پرسش پیش آید که چرا او ده روز صبر کرده و بعد به پایین آمده که پرسش درستی هم هست و حفره‌ی فیلمنامه‌ای فیلم را عیان می‌کند‌ اما اشکالی ندارد. به هر حال ایرادی است که می‌شود با بهانه‌تراشی‌های مختلف، آن را توجیه کرد. گورنگ از مرگ نجات می‌یابد و پیرمرد داستان را به شکلی وحشیانه می‌کشد. همینجا بگویم که فیلم به خوبی می‌تواند در داستان سرایی و شیوه‌ی چینش اتفاقات داستان خود، توقعات ما را برآورده کند و برای همین هم ما را تا انتها همراه خود نگه می‌دارد؛ مگر پایان بدش که بسیار ناامید کننده و ادایی به نظر می‌رسد اما برگردیم به جایی که بودیم. این کشتن پیرمرد، همان اتفاقی است که داستان باید بدان می‌رسید؛ و این جا به نظر می‌آید فیلمساز با تلخی اعلام می‌کند که شرایط بر انسان چیره خواهند شد. اما مشکل فیلم درست در همین قسمت شروع می‌شود و متاسفانه تا به آخر فیلم همراه آن می‌ماند. فیلمساز برای آنکه عذاب وجدان گورنگ را نشان دهد، به تصویری بیرونی و شاید بشود گفت بسیار فانتزی و پیش پا افتاده از پیرمرد اکتفا می‌کند که با گورنگ مدام در حال گفت و گو و وسوسه کردن اوست. به نظرم این تصویر خیالی و تا حدودی فانتزی به فیلم مشکلی جبران ناپذیر وارد می‌کند. جالب است که از همین جا، نمادپردازی و ارجاعات به واقعیت و حتی تاریخ، مذهب و… شروع می‌شوند. اینجا فیلم چند پاره می‌شود و به جای آنکه عیار واقع نمایی خود را بالا ببرد، رو به فانتزی می‌آورد. در حقیقت نمی‌توان با یک شرایط علمی و تخیلی که زاده‌ی ذهن فیلمساز است، به تحلیلی از واقعیت دست یافت. نهایت کاری که می‌توان کرد این است که چگونگی رفتار انسان را در این شرایط خیالی، سنجید و نشان داد. اما فیلمساز گویی این را بدیهی به شمار آورده، و به همان تصویر حداقلی از صحنه‌ی کشتار – که خوب است – اکتفا و شروع به حرافی‌های فلسفی و سیاسی – اجتماعی می‌کند و این غلط است؛ هر محیط و هر شرایطی را باید با ویژگی‌های خاص خود آن سنجید نه آنکه نتایجی که از یک محیط بدست آمده را به محیط دیگر نیز نسبت داد. در واقع شیوه برخورد فیلمساز با این ماجرا بسیار تقلیل‌گرایانه و سطحی است. نمونه‌ی بارز آن نیز عذاب وجدان گورنگ بوده که بسیار سطحی نشان داده می‌شود.

The Platform

فیلمساز اگر به واقع می‌خواست به تحلیلی درست از حالات روحی و روانی آدم‌ها در این شرایط بپردازد و هجومی که گذشته‌ آن‌ها در این لحظات سخت می‌آورد، عیان سازد، باید تصویری درونی‌تر و البته جزئی‌تر از شیوه‌ی زندگی آن‌ها را نشان می‌داد؛ مثلا فیلمساز می‌توانست وقت بیشتری را به تنهایی گورنگ در طبقه‌ی ۱۷۲ اختصاص دهد و در آن محیط بسته و شرایط بسیار دشواری که او در آن مجبور است زندگی کند، واکنش‌ها و رفتارهای او را بررسی می‌‌کرد و نشان می‌داد. به این صورت، به درون گورنگ نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و به تصویری ناب از یک انسان در شرایط محیطی دشوار دست می‌یافت و در همانجا بود که فیلم می‌توانست برای حر‌ف‌هایی که در ابتدای متن آورده شد، تحلیلی جذاب و نمایشی واقع‌گرا از آن باشد. در عوض فیلمساز تمام ایده‌ها و موقعیت جذابی که از طریق این ایده‌ خوب خلق کرده، به نفع نمادبازی و میل به تفسیر شدن به باد داده است. بله، در مورد پایان فیلم خیلی چیزها می‌توان گفت؛ مثلا می‌توان گفت که این دختر را که به بالا می‌فرستند، پیامی است از نسل اکنون با پشتی از گذشته که وداع گفته و حال نیز رفتنی است و دختر نماد نسل آینده است و پیام راستین این نسل که جهت تغییر سیستم بی‌عدالت کاپیتالیزم، به بالا فرستاده می‌شود اما سوال اصلی اینجاست که چرا گورنگ همراه با این دختر به بالا نمی‌رود؟ پیرمرد ناگهان جلوی چشمش ظاهر می‌شود و می‌گوید که دختر پیام است و تنها او باید به بالا فرستاده شود. شوخی کافی نیست؟ این تمهید بسیار پیش پا افتاده است و پایان فیلم بسیار بسیار احمقانه و بد!

تازه می‌توان خیلی تفاسیر و تعابیر دیگری نیز به فیلم نسبت داد؛ مثلا می‌توان به کل این فیلم را خیالی خواند یا پایانش را در ذهن شخصیت اصلی تصور کرد و با بیان اینکه آن کلوز آپی که فیلمساز از چهره‌ی گورنگ می‌دهد و سپس کاتی که می‌زند به دختر در حال بالا رفتن، به نوعی موقعیتی است که در ذهن گورنگ رقم می‌خورد. بله از این  دست حرف‌ها زیاد می‌شود راجع به فیلم زد اما واقعا جالب نیستند! چرا که یک جور نقض غرضند. باید تنها به واقعیت فیلم و آنچه که هست توجه داشته باشیم. هر آنچه که هست، همانی است که می‌گوید. نه آنچه که شاید می‌خواسته بگوید اما با ترس و لرز و با لکنت نمی‌تواند بگوید. یکی از مهم‌ترین چیزهایی که در فیلم از دست می‌رود، آن جنونی است که در ابتدای فیلم وجود دارد و در چند قسمت از فیلم به چشم می‌خورد حتی تلاش گورنگ به همراه یار سیاه پوستی که بعدا او را در طبقه شش پیدا می‌کند، تماشایی و جالب توجه است اما چه حیف که فیلمساز چندان رابطه‌ی این دو شخصیت را پرداخت نمی‌کند و گذرا از آن‌ها عبور می‌کند؛ مانند تمام ایده‌های خام فیلم که همگی در سطح مانده‌اند و عمقی ندارند.

 

منبع: سایت بازی رایانه

  • حامد زاحدی
  • ۰
  • ۰

می‌توان گفت اصلی ترین لطف بازی‌کردن روی PC بهره‌مندی از موس‌ و کیبورد است، اما برخی از بازی‌ها را بهتر است با بهترین کنترلر (Controller) یا دسته‌ها‌ تجربه کنیم. گاهی‌ اوقات هم بازی کردن با موس و کیبورد به راحتی بازی کردن با کنترلر نیست، مانند زمان‌هایی که سیستم گیمینگ عزیزدلتان را به تلوزیون بزرگ منزلتان وصل می‌کنید.

 

علی‌رغم کنسول‌ها، شما مجبور نیستید تنها از یک کنترلر (Controller) یا دسته به خصوصی برای بازی کردن روی PC استفاده کنید، پس می‌توانید کنترلر مناسب خودتان را با توجه به استفاده‌ای که قرار است از ‌‌آن کنید برگزینید. برخی را ‌می‌توان شخصی سازی کرد و برخی دیگر از مدل‌های ساده‌تری پیروی می‌کنند. مانند تمام لوازم جانبی‌های موجود برای کامپیوتر‌های شخصی‌‌، در این زمینه هم دست شما برای انتخاب بسیار باز است. بنابر گزارش بازی رایانه، لیست زیر شامل بهترین کنترلر‌های موجود برای PC در سال ۲۰۲۰ می‌شود که اگر دنبال خرید یک کنترلر جدید هستید، این لیست به شما کمک خواهد کرد.

۱. کنترلر Xbox One 

Xbox One، دسته،‌ کنترلر

بهینه‌ترین کنترلر برای PC

این کنترلر را الحق می‌توان یک کنترلر دل‌فریب برای PC دانست. تنها کافیست آن را با یک کابل USB یا از طریق بلوتوث یا در مدل‌های قدیمی‌تر با یک دانگل مخصوص به PC وصل کنید. هیچ کنترلری به اندازه‌ی این کنترلر با ویندوز و کامپیوتر‌های شخصی سازگار نیست و از آنجایی که بازی‌ها در پلتفرم PC با کنترلر Xbox One بهینه هستند، در ۹۹ درصد موارد هیچ نیازی به نصب برنامه‌‌ای خاص یا شناساندن دکمه‌های آن به ویندوز نیست.

۲. کنترلر Logitech F310

Logitech،‌ کنترلر

مقرون به صرفه‌ترین انتخاب

اگر خود را طرفدار سرسخت موس و کیبورد می‌دانید و به ندرت فکر می‌کنید که از کنترلر استفاده کنید، این کنترلر از لاجیتک بهترین گزینه‌ی شما خواهد بود. تنها با قیمت ۱۵ دلار، این کنترلر تمام دکمه‌های موجود در کنترلر‌های استاندارد را با کیفیتی مناسب به شما ارائه می‌دهد.

۳. کنترلر ASTRO C40 TR 

کنترلر Astro C40 TR

دارای بیشترین قابلیت شخصی‌سازی

این کنترلربیشترین قابلیت شخصی سازی را در میان کنترلر‌ها داراست؛ از جمله تنظیم ارتفاع Joy Stick، انواع D Pad، دکمه‌های زیرین اضافی و جدا شونده، تنظیم حساسیت دکمه‌ها و قابلیت‌های بسیار دیگر. این کنترلر اجازه کارهای فراوانی را به شما خواهد داد؛ حتی می‌توانید با توجه به اینکه سلیقه‌تان کنترلر پلی‌استیشن است یا ایکس باکس، جای D Pad را با Joy Stick بالایی عوض کنید! از آنجایی که دکمه‌های این کنترلر به راحتی جدا می‌شوند، در صورت سایش دکمه‌ها می‌توانید آن‌ها را به‌سادگی تعویض کنید.

۴. کنترلر سونی Dual Shock 4

کنترلر Dualshock

کنترلری مناسب دارای Bluetooth داخلی

کنترلر(Controller) سونی به راحتی توسط بلوتوث به کامپیوتر‌های شخصی متصل می‌شود. برای وصل کردن آن به هیچگونه دانگل جداگانه نیاز نخواهید داشت اما اگر کامپیوتر شما مجهز به دریافت‌کننده بلوتوث نیست، جای نگرانی نیست؛‌ زیرا هم می‌توانید از دانگل مخصوص سونی استفاده کنید و هم از هر دانگل بلوتوث دیگری.‌ این کنترلر با تمام دانگل‌ها سازگار است. البته برای استفاده از این کنترلر بر روی کامپیوتر به یک نرم‌افزار به نام DS4Windows نیاز خواهید داشت که پس از انجام دادن چند مرحله در آن کنترلر شما آ‌ماده‌ی استفاده خواهد بود. زیباترین و جالب‌ترین نکته‌ی استفاده از این کنترلر در PC این است که نه تنها می‌توانید از تمام دکمه‌های آن استفاده کنید،‌ بلکه می‌توانید از قابلیت تاچ‌پد و ژیروسکوپ یا شتاب‌سنج آن برا دستورات حرکتی نیز در کامپیوترتان بهره‌مند باشید.

۵. کنترلر Xbox Elite Series 2

کنترلر Xbox Elite Series 2

حرفه‌ای ترین و پیشرفته‌ترین کنترلر برای PC

اگر کنترلر معمولی Xbox One برای شما کافی نیست، می‌توانید به سراغ این کنترلر بروید. این کنترلر نسخه‌ی به روز شده مدل قبل – یعنی کنترلر Xbox Elite – است که همراه شارژر بی‌سیم و چند ویژگی بیشتر عرضه شده است. شارژر آن به گونه‌ای تعبیه شده  که در  کیف مخصوص آن نیز قرار بگیرد و کنترلر شما را در کیف نیز شارژ کند. بنابراین این کنترلر همیشه شارژ خواهد بود. این کنترلر دارای قابلیت بلوتوث داخلی نیز است که اتصال آن را به گوشی‌های هوشمند یا کامپیوتر آسان‌تر می‌کند. برای درگاه خروجی ‌و ورودی آن نیز از پورت USB type C به جای Micro USB استفاده شده است. همچنین مانند نسخه قبلی در این کنترلر هم می‌توانید ارتفاع آنالوگ ها را تنظیم کنید، D Pad را عوض کنید و حساسیت دکمه‌های جلویی را با توجه نوع بازی تغییر دهید.

۶. کنترلر Steam

کنترلر Steam

ورود تاچ‌پد به کنترلر‌ها

کنسول استیم لینک از شکست‌های بزرگ استیم محسوب می‌شود اما Controller آن را می‌توان از گزینه‌های عالی برشمرد. استفاده از دو تاچ‌پد به جای آنالوگ، این کنترلر را میان دیگر کنترلرها منحصر به فرد کرده است. این تاچ پدها می‌توانند همزمان عملکردی مشابه موس و آنالوگ داشته باشند. با کلیک روی آن‌ها به راحتی می‌توانید کار کشیدن (Drag) آیتم‌ها را در ویندوز یا بازی های مانند Sims انجام دهید. ورودی منحصر به فرد کنترلر به شما اجازه می‌دهد تا کارکرد آن را هر طور که بخواهید شخصی‌سازی کنید. حتی می‌توانید برنامه‌‌ی شخصی شده خودتان را در استیم به اشتراک بگذارید.

۷. کنترلر Razer Wolverine Ultimate

کنترلر Razer Wolverine Ultimate

بهترین کنترلر برای بازی‌های اکشن اول شخص

در حالی که دیگر کنترلرها سعی می‌کنند تجربه بازی کردن بر رو کنسول را به PC بیاورند، هدف این کنترلر این است که تجربه‌ی بازی با PC را به کنترلرها بیاورد! این کنترلر دارای چهار دکمه‌ی جانبی در قسمت زیرین خود می‌شود که عملکردی مشابه با تنظیم DPI موس را دارا هستند. با توجه به اینکه کدام را فعال می‌کنید، سرعت حرکت و چرخش دوربین بازی کم یا زیاد می‌شود. این کنترلر همراه با چند دکمه زاپاس به فروش می‌رسد که می‌توان آن‌ها را به راحتی با دکمه‌های قبلی جایگزین کرد. شاید چیزی که بیشتر از همه توجه شما را در این کنترلر جلب کند، حس فشار دادن دکمه‌ها باشد که مانند دکمه‌های موس کلیک می‌شوند.

۸. کنترلر SteelSeries Stratus Duo

کنترلر SteelSeries Stratus Duo

کاملا آماده برای بازی

در نگاه اول به نظر می‌رسد که این کنترلر برای بازی با موبایل یا هدست‌های واقعیت‌ مجازی ساخته شده است، اما همچنان گزینه‌ای خوب برای بازی کردن با کامپیوتر محسوب می‌گردد. این کنترلر قیمتی معادل ۶۰ دلار دارد که با یک دانگل ۲.۴ گیگاهرتزی و باتری داخلی با طول عمری ۲۰ ساعته عرضه می‌شود. ویندوز ۱۰ این کنترلر را به عنوان کنترلر ایکس باکس شناسایی می‌کند و برای استفاده از آن نیازی به برنامه‌ریزی دکمه‌ها نیست.

۹. کنترلر ۸Bitdo Sn30 Pro

کنترلر 8Bitdo Sn30 Pro

گزینه‌ای برای بازی‌های قدیمی و خاطره‌انگیز

برای بازی کردن بازی‌های قدیمی و کلاسیک، نیاز به یک کنترلر با شمایل قدیمی و کلاسیک دارید. این کنترلر باکیفیت‌ترین و بهترین گزینه برای این کار به شمار می‌رود. طراحی این کنترلر بر‌گرفته شده از کنترلر کنسول‌ کلاسیک SNES و دسته کلاسیک کنسول Wii است. با دارا بودن تمام دکمه‌های اصلی، این کنترلر برای بازی کردن تمام بازی‌های قدیمی‌ای که به صورت قانونی برای PC در دسترس هستند مناسب به نظر می‌رسد. آنالوگ‌های این کنترلر نیز به شما این امکان را می‌دهد که حتی بازی‌های مدرن‌تر را با آن بازی کنید.

۱۰. کنترلر Switch Pro

 Switch Pro

به این خاطر که برخی‌ها دوستش دارند!

این کنترلر از بهترین کنترلر ساخته شده در طول تاریخ بازی است و اکنون شما می‌توانید از آن روی کامپیوترهای شخصی نیز بهره ببرید. همانند Dualshock 4 وصل کردن آن با سیم به PC کار ساده‌ای است اما وصل کردن آ‌ن به صورت بی‌سیم کمی مشکل است. خبر خوب این است که اگر آ‌ن را درست از طریق بلوتوث متصل کنید،‌ استیم این کنترلر را به عنوان کنترلر ایکس‌ باکس شناسایی می‌کند و تمام دکمه‌ها را مثل دکمه‌های ایکس باکس نشان می‌دهد. اما اگر بخواهید خارج از استیم از آن استفاده کنید، نیاز به دانلود درایور به خصوصی دارید که کنترلر را به عنوان دسته‌ی ایکس باکس شناسایی شود.

۱۱. کنترلر Hori Real Arcade Pro V Kai

 Hori Real Arcade Pro V Kai

بهترین گزینه‌ای برای بازی‌های رزمی و مبارزه‌ای

اگر علاقه‌ مفرط به بازی کردن بازی‌های رزمی روی کامپیوتر شخصی خود دارید، یک کنترلر معمولی جوابگوی نیاز‌های شما نخواهد بود. برای اجرا کردن هرچه بهتر کمبو (combo)ها و گارد گرفتن سریع،‌ شما نیاز به ابزار مناسب‌تری خواهید داشت و چه ابزاری مناسب تر از Hori Real Arcade Pro V Kai؟ این کنترلر که با همکاری با شرکت Capcom ساخته شده، از طراحی شیک و کیفیت ساخت بالایی برخوردار است. دکمه‌های این کنترلر کاملا تداعی کننده دستگاه‌های Arcade خواهند بود. همچنین یک سوییچ در بالای این کنترلر تعیبه شده که با تغییر دادن آن، آنالوگ دسته مانند یک D Pad عمل خواهد کرد.

۱۲. کنترلر Thrustmaster TS-PC Racer

Thrustmaster TS-PC Racer

بهترین فرمان بازی برای PC

پلتفرم PC بدون شک بهترین جا برای تجربه بازی‌های شبیه سازیست. نه تنها در PC می‌توانید همزمان از چندین صفحه نمایش با سایزهای مختلف بهره ببرید، بلکه شبیه‌سازها و بازی‌های مسابقه‌ای بسیار خوبی (که بسیاری گمنام هستند) برای این پلتفرم منتشر می‌شود. اگر به دنبال فرمانی مناسب برای تجربه‌ی بازی‌های مسابقه‌ای بر روی کامپیوتر خود هستید، این کنترلر بهترین گزینه‌ برای شما خواهد بود. این کنترلر کاملا به شما حس یک فرمان واقعی را خواهد داد، مخصوصا زمانی که لزرش موتور ۴۰ وات آن را زمانی که روشن می‌شود حس کنید. این کنترلر حس نیروی گریز از مرکز را سرپیچ‌ها به شما انتقال می‌دهد و پرش خودرو از روی دست‌انداز‌ها را تا حداکثر نیروی ۶ نیوتن شبیه‌سازی می‌کند.

در آخر لازم است اشاره شود که PC می‌تواند بهترین جا برای تجربه بازی‌ها باشد و برای تجربه هر چه بهتر بازی‌ها، شما نیاز به یک کنترلر خوب خواهید داشت. شما به کدام یک از این کنترلر‌ها علاقه‌ بیشتری دارید و به نظرتان کدام کنترلر عملکرد بهتری را ارائه می‌دهد؟‌ آیا کنترلر دیگری را می‌شناسید که عملکردی خوبی داشته باشد اما در این لیست نباشد؟‌

 

منبع: سایت بازی رایانه

  • حامد زاحدی